انواع عشق
چگونه آهسته آهسته عاشق شویم؟
میدونی فرق
عشق و ازدواج چیه؟
فکر می کنید
عشق در چند ثانیه اتفاق می‌افتد؟!
عاشقاني که از
عشق
تهي اند من واقعاً عاشقم؟
دلایل عاشق شدن از نظر علم


 


انواع عشق

زندگي عاشقانه بهتر است يا عاقلانه ويا زندگي صادقانه؟
علاقه به شخص يا چيزي وقتي كه به اوج شدّت برسد به طوري كه وجودش را تسخير كند و حاكم مطلق وجود او گردد
عشق مي نامند.
عشق؛ اوج علاقه و احساسات است.
انواع
عشق
عشق يا سازنده است يا مخرب. عشق يا حقيقي است يا مجازي. عشق يا مصنوعي است يا مادّي. عشق يا باقي است يا فاني. عشق يا ظاهري است يا باطني و تعبييرهاي مختلف. پس دانستيم كه آن فراگيري مطلق كه نورش يا ظلمتش تمام وجود را احاطه مي كند " عشق" نام دارد.
احساسات انسان مراتبي دارد:
برخي از مقوله شهوت است:
مخصوصاً جنسي كه از وجوه مشترك انسان و حيوان است و جز طغيان فوران شهوت چيزي نيست. از مبداء جنسي سرچشمه مي گيرد و به همان جا ختم مي شود.خود اين
عشق شهواني و اين نيرو،انسان را بسوي هيچ فضيلتي سوق نمي دهد.اما اگر در وجود آدمي نفوذ كرد و در برابر نيروي عفاف و تقوي قرار گرفت و آن طرف روح فشار آن را تحمل كرد و تسليم نشد به روح قوت و كمال مي بخشد.مثل آتشي كه روشن مي كنيم تا از گرما و نور آن كمال است،استفاده كنيم ولي از دودش فاصله مي گيريم.
نوع ديگر احساسات انسان از لحاظ حقيقت و ماهيت با شهوت مغاير است كه نام آن را "عاطفه" مي گذارند و قرآن آن را "مودت" و "رحمت" مي نامد.
انسان تا وقتي كه تحت تأثير شهوات است از خود بيرون نرفته و آن شخص يا شئ مورد علاقه را براي خودش مي خواهد.اگر درباره ي معشوق محبوب مي انديشيد بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر لذت را ببرد. مسلم است كه چنين حالتي نمي تواند مكمل و مربي روح انسان باشد و او را تهذيب كند. اما گاهي انسان تحت تأثير عواطف انساني عالي خويش قرار مي گيرد و محبوب و معشوق در نظزش عظمت پيدا مي كند و سعادت ائ را مي خواهد و آماده است خود را فداي خواسته هاي او بكند. اينگونه عواطف،از خود گذشتگي مي آورد. بر خلاف نوع اول كه از آنها خشونت،سبعيت و جنايت برمي خيزد.
اين همان نيروي
عشق و محبت است كه از بخيل،بخشنده و از كم طاقت، شكيبا مي سازد.
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش ليلي شد
عشق قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي كند. عشق الهام بخش است و قهرمان ساز.چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومند هستند. عشق نفس را تكميل و استعدادها را ظاهر مي سازد. عشق تصفيه گر است. صفات رذيله ناشي از خودخواهي و يا سردي و بي حرارتي از قبيل بخل واحساس، ترس ،تنبلي و تكبر و... را از ميان مي برد. عشق از لحاظ روحي در جهت آباداني روح گام بر مي دارد و از لحاظ بدن حركت مي كند،عكس روح. عشق باعث ويراني در بدن مي شود،زردي چهره، لاغري اندام و اختلال هاضمه و خرابي اعصاب را به بار مي آورد. عشق اگر هدف دار باشد گاهي تخريب مي كند و بعد به گنج مي رسد. گاهي انسان هدف دار نيست فقط تخريب ميكند. انسان بايد با عقل انتخاب كند و با عشق ادامه دهد. زندگي عاشقانه خوب است همانطور كه انتخاب عاقلانه.
عشق يك روزنه دارد و همه ي عالم را از يك روزنه مي بيند و چون آن روزنه هم
داراي شيشه ي رنگي است لذا همه چيز معشوق را زيبا مي بيند و وقتي آن پرده عقب رود و شيشه بشكند، رنگ اصلي او و حقيقت معشوق هويدا مي شود. مجنون
چنان ديوانه ليلي بود كه وقتي در كوچه ليلي گذر مي كرد همه جا در و ديوار
صورت ليلي را ميديد و در و ديوار را مي بوسيد.
من نديدم در ميان كوي او
در،درو ديوار الا روي او
بوسه گر بر زنم ليلي بود
خاك اگر بر سر كنم ليلي بود
چون همه ليلي بود در كوي او
كوي ليلي نبودم جز روي او
هر زماني صد بصر مي بايدت
هر بصر را صد نظر مي بايدت
تا بدان هر يك نگاهي مي كني
صد تماشا الهي مي كني
عشق اگر آمد نه اينكه عيب را مي پوشاند بلكه عيب را حُسن جلوه مي دهد. عشق مثل علم نيست كه صد در صد تابع معلوم باشد. جنبه دروني عشق بيشتر از جنبه خارجي آن است. عشق يك نيرويي است دروني، كه وقتي تجلي كرد به اندازه توانايي خودش حُسن سازي مي كند نه به اندازه اي كه در معشوق وجود دارد.
عشق هايي كه از پس رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
در
عشقهاي حيواني تمام عنايت عاشق بصورت معشوق است و تناسب اعضاء
و رنگ كه پس از اشباع رها مي گردد در
عشقهاي معنوي عاشق به روشهاي معشوق و آثار نفساني او توجه دارد.
اي پسر ترا نان جوين خوش ننمايد
معشوق من آن است كه نزديك تو زشت است
عاشق واقعي سر و صدا راه نمي اندازد در واقع محبت معنوي از درونش مي سوزد و نور مي بخشد و عاشقان مادي پر سر و صدا هستند و ديگران مي فهمند كه او اسير شهوت است. گاهي دستش مي اندازد يا سر كارش مي گذارند.
ناليدن بلبل ز نو آوري
عشق
است
هرگز نشنيدم ز پروانه صدايي


در پايان اشاره به عشق شهريار، آن شاعر مرحوم آذري زبان مي كنم. وقتي عاشق آن دختر شد و رفت به او ندادند، آنهم در بحران جواني، ناكام ماند كلاً رشته ي اين وصل را پاره كرد و اين رشته را متصل كرد به ايزد منان و جزء اولياي خدا شد.
قطره را رها كرد و به دريا رسيد. رود را رها كرد و به اقيانوس رفت و خدا هم به او اوج داد و توانست پريدن را به اوج خود برساند و در آسمان
عشق
به پرواز درآيد. بعد از چندين سال آن دختر هم در زندگي خودش ناكام شد و پس از شهرت پيدا كردن شهريار، براي وصل خيال انگيز آمد. فكر مي كرد باز هم شهريار عاشق اوست. لذا اي ابيات را شهريار در شرح آن ماجرا سرود:

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوش دارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا
عمر را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توأم فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
وه كه با اين عمرهاي كوته و بي اعتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا
شور فرهادم بپرسيدش سر به زير افكنده بود
اي لب شيرين هجران كه يكدم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفا داري بود غوغا چرا
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
اين سفر راه قيامت مي روي تنها چرا

چگونه آهسته آهسته عاشق شویم؟

 


شاید بتوانیم از
عشق به عنوان قدیمی‌ترین مفهوم بشری یاد كنیم و حتی ممكن است گاهی در حیوانات نیز رفتارهایی ببینیم كه بشود آنها را عشق تلقی كرد.
عشق از آن واژه‌هایی است كه ابهامات زیادی دارد و تعاریف بسیاری از آن كرده‌اند. یكی از مباحثی كه با عشق مطرح می‌شود، بحث دوست داشتن است و برخی این دو را یكی می‌دانند، ولی به نظر می‌رسد كه عشق چیزی فراتر و بیشتر از دوست داشتن باشد، چرا كه ما خیلی‌ها را دوست داریم اما عاشق آنها نیستیم و خیلی‌ها هم هستند كه نسبت به آنها كشش داریم ولی لزوما آنها را دوست نداریم و وقتی نیستند برای ما مهم نیست. به همین دلایل می‌توانیم بگوییم بین دوست داشتن و عشق تفاوت وجود دارد.: عشق؛ احساس‌ یا هیجان مثبتی است كه اگر انسان تجربه‌اش كرده باشد، آن را دوست دارد. انسان‌ها هم از عاشق شدن و هم از معشوق بودن لذت می‌برند، چرا كه هیجان عشق خوشایند است. برخی عشق را یك پدیده ناسالم می‌دانند و فكر می‌كنند این مقوله فرا رفتن یا خارج شدن از هنجارهاست، اما باید گفت كه هم عشق سالم وجود دارد و هم عشق ناسالم. انسان‌ها دوست ندارند تنها باشند و این حس انسان را از تنهایی می‌رهاند، چرا كه تنهایی احساس ناامنی به ما می‌دهد، ولی با كسی بودن و حتی فكر با كسی بودن به ما آرامش می‌دهد. نیاز به صمیمیت و ارضای نیاز‌های عاطفی ما را به سمت ارتباط با افراد می‌كشاند.

بخش روانی انسان از تفكر و هیجان و رفتار تشكیل شده است و در
عشق این سه با هم به شكل پیچیده‌ای تركیب شده‌اند و كار می‌كنند. هم جنبه‌های شناختی و فكری و هم جنبه‌های هیجانی و هم ابعاد رفتاری عشق بشدت این سه حوزه را درگیر می‌كند و زندگی ما را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.
ما وقتی می‌توانیم عاشق شویم كه با احساس‌های خودشیفتگی و خودفریفتگی‌مان كنار بیاییم و بر آنها غلبه كنیم تا بتوانیم به كسی فكر كنیم و او را وارد زندگی خود كنیم. اگر می‌خواهیم
عشق سالم داشته باشیم باید بتوانیم تنها هم زندگی كنیم. انسانی كه می‌تواند تنها زندگی كند و با تنهایی خود كنار بیاید، بهتر می‌تواند در روابط خود با عشق وارد شود و اگر كسی تنهایی برایش یك فاجعه باشد، ممكن است در رابطه عاشقانه‌ای ناسالم وارد شود.
عشق را قابلیت درونی اهدای بخشی از وجود خود به افراد یا حتی به عقاید و آرمان‌ها به جای خودخواهی و حفظ همه چیز برای خود می‌داند. در این تعریف عشق فراتر از انسان‌ها رفته و ممكن است انسان عاشق یك آرمان یا عقیده باشد.
جنبه‌های جذابیت
وقتی صحبت از
عشق
و دوست داشتن می‌شود یعنی دو نفر به طرف هم جذب می‌شوند. جذب افراد به هم دارای جنبه‌هایی است كه هر چه در انسان‌ها بیشتر باشد احتمال جذب شدن آنها به هم بیشتر خواهد بود.
دو فرد باید برای هم جذابیت ظاهری داشته باشند كه این جذابیت لزوما زیبایی نیست، ممكن است فردی كه زیبا نیست به دل فردی بنشیند و به اصطلاح دلنشین باشد. انسان‌ها به افرادی كه برایشان جذابیت جسمانی دارند بدون این‌كه اطلاعات دیگری از آنها داشته باشند، ویژگی‌های مثبت‌تری را نسبت می‌دهند و بیشتر به سمت آنها جذب می‌شوند. انسان‌هایی كه در یك منطقه زندگی می‌كنند، احتمال این‌كه به هم علاقه‌مند شوند بیشتر است. اشتراك در محل زندگی، محل تحصیل، محل كار با تعداد دیدارها و برخوردها و امكان علاقه‌مند شدن رابطه مستقیم دارند. البته امروز با وجود اینترنت و... این جنبه تحت‌تاثیر قرار گرفته است اما با این حال باز هم از جنبه‌های جذابیت محسوب می‌شودهرچه انسان‌ها از لحاظ جسمی، عاطفی، اخلاقی، عقیدتی، هوشی، فرهنگی و... شباهت‌های زیادی به هم داشته باشند به احتمال بیشتری جذب همدیگر خواهند شد.
جنبه‌های دیگری نیز نظیر باكفایتی، باهوشی، جایگاه اجتماعی و تحصیلات بالا، طی كردن اوقات خوش با هم، داشتن مهارت‌های شنیدن، محبوبیت و دلنشینی و گاهی متفاوت بودن هم می‌تواند در جذابیت‌تاثیر داشته باشد.


چند نكته راجع به عشق
عشق ویژگی‌هایی دارد كه در همه مشترك است ویژگی‌ها عبارتند از:


به گفته این روان‌شناس، اینها ویژگی‌هایی است كه وقتی عاشق می‌شویم در ما ایجاد می‌شود. اما به غیر از این ویژگی‌ها عاشق شدن در ما احساس‌های مثبت و منفی نیز ایجاد می‌كند كه می‌توان احساس‌های مثبت را مانند شادی و شور و نشاط كه معمولا در اوایل عاشق شدن اتفاق می‌افتد، تجربه كرد و احساس‌های منفی نیز مثل دلتنگی و بی‌قراری و عدم تمركز بر كار و درس و... گاهی نیز احساس‌های دوسوگرا و متناقض مثل
عشق و نفرت كه بیشتر در زن‌ها پیش می‌آید اتفاق می‌افتنمعمولا افراد عشقشان را به این اشكال به هم ابراز می‌كنند؛ ابراز محبت، تبادل پاداش‌ها و كارهایی كه برای هم می‌كنند، حمایت‌های عاطفی و اخلاقی و صبر و تحمل در قبال كارهای ناخوشایند طرف مقابل. با این حال با توجه به معانی و تعابیری كه ما از عشق داریم، می‌توانیم با این خطرات نیز مواجه شویم كه شامل هوس، درگیر شدن با فرد نامتناسب، ندیدن عیوب، ماجراجویی، تبدیل كردن رابطه به یك درام و ادامه دادن رابطه به رغم بدرفتاری‌های طرف مقابل می‌شود.
عشق‌های ناسالم
بیشتر
عشق‌ها ناسالم به دلیل این‌كه بیشتر آدم‌ها گره‌ها و كمبودهایی در درون خود دارند كه باعث افتادن آنها در روابط ناسالم می‌شود.
در
عشق‌های ناسالم ابراز عشق یا نیاز فرد نسبت به رابطه بسیار شدید است. عشق‌های زودهنگام و شدت یافته معمولا مشكل ایجاد می‌كنند.
فردی كه فكر می‌كند اگر معشوق كسی نشود، بسیار بدبخت و بیچاره است معمولا گرفتار
عشق‌های ناسالم می‌شود.
فردی كه به طرف مقابلش حكم می‌كند كه تو باید فقط عاشق من باشی و نمی‌توانی حتی به اشیا یا فعالیت‌های خود
عشق بورزی نیز عشقی ناسالم را تجربه خواهد كرد.
عشق بی‌قید و شرط به طوری كه (هر كاری كردم باید مرا دوست داشته باشی)، عكس‌العمل‌های تند در مواقعی كه با عدم عشق متقابل روبه‌رو می‌شویم، سیری ناپذیری در انتخاب عاشق و معشوق به طوری كه فرد به یك نفر اكتفا نكند، ناتوانی در عشق ورزیدن به‌طوری كه فرد به‌‌رغم داشتن عشق نتواند آن را به شكل مناسب ابراز كند، ترس از پذیرفته نشدن و این تفكر كه من ارزش عشق را ندارم، ترس از وابستگی، اجبار در عشق متقابل به این صورت كه (چون من عاشق توام پس تو نیز باید عاشق من باشی)، جلب ترحم و دلسوزی در رابطه مثلا با مریض جلوه دادن خود، توسل به تهدید در اجبار فرد به ایجاد رابطه مثل تهدید به خودكشی و... خواسته من به خواسته‌های تو و دیگران ارجحیت دارد (باید همیشه مرا در اولویت قرار دهی) و من همیشه مهم‌ترین فرد در زندگی تو هستم همه اینها از مصادیق عشق‌های ناسالم است.

باورهای غلط و
عشق‌های بی‌سرانجام : بسیاری از افراد درباره عشق اشتباه فكر می‌كنند و باورهای غلطی در مورد آن دارند كه باعث بروز مشكل در روابط آنها می‌شود كه برخی آنها عبارتند از:

برخی
عشق‌ها بی سر انجامند مثل عشق نابرابر و یكطرفه. عاشق توانایی‌های بالقوه شدن (فردی كه با هوش است ولی بیكار)، عشق به عنوان نجات طرف مقابل (عاشق افراد ناتوان شدن برای كمك به آنها مثل یك فرد معتاد)، عشق به عنوان معلم و شاگردی (یادگیری یك طرفه از یك فرد)، عشق به دلایل بیرونی (تحت فشارهای اجتماعی و خانوادگی)، عشق با حداقل تفاهم (بدون هیچ چیز مشترك)، انتخاب براساس كمبودهای روابط قبلی (مقایسه با رابطه‌های قبلی)، عشق بدون دسترسی به معشوق (عاشق كسی شدن كه در كشور دیگری زندگی می‌كند)، این عشق‌ها به احتمال زیاد به سرانجام نمی‌رسند و افراد را دچار مشكلات متعددی در روابط و زندگی می‌كنند.
وقتی به
عشق فكر می‌كنیم همیشه داستان‌های زیبا و افسانه‌های عاشقانه به یادمان می‌آید، اما باید به یاد داشته باشیم كه عشق در زندگی واقعی با عشق در فیلم‌ها و داستان‌ها متفاوت است و ممكن است گاهی زندگی ما را بسیار لذت‌بخش یا بسیار زجرآور كند، پس كمی آهسته‌تر و محتاط‌تر در مسیر خطر عشق گام برداشت. 1ـ دلبستگی و نیاز به یكدیگر (زندگی بدون او برایم سخت است). 2ـ اهمیت داشتن (حاضرم هر كاری برایش انجام دهم). 3 ـ ایجاد تحمل برای خطاهای یكدیگر (با این كه از كارش ناراحت شدم اما چون عاشقش هستم او را می‌بخشم). 4ـ اعتماد و امنیت به‌طوری كه می‌تواند رازهایش را برای او بگوید (من هر حرفی را به او می‌گویم و در كنارش احساس امنیت می‌كنم). 2ـ عشق در نگاه اول. (من با اولین نگاه عاشق او شدم). 3ـ عشق فقط یك بار. (فقط یك فرد وجود دارد كه نیمه گمشده من است و اگر رابطه‌ام با معشوقم به هم بخورد دیگر كسی نیست كه بتوانم با او ارتباط برقرار كنم). 4ـ معشوق مسوول برآورده كردن همه نیازهاست. (معشوق من باید تمام نیازهای من را بر طرف كند و باید جای همه كس را برایم در زندگی پر كند، به‌طوری كه من دیگر نیازی به دوست و خانواده و... نداشته باشم). 5 ـ جاذبه جنسی همان عشق است. 1ـ عشق حقیقی بر همه چیز فائق می‌آید. ( عشق
كه باشد همه چیز مهیاست و هر اختلافی را می‌توان حل كرد).

 

دلایل عاشق شدن از نظر علم

چه زمانی متوجه حضور کسی در قلب خود میشوید؟ عشق در کیمیای ذهنتان باعث چه رویدادی میگردد؟ و آیا عاشق شدن صرفاً طریقه ای طبیعی برای حفظ بقای نوع بشر است؟ 
ما نام
عشق را بر آن می نهیم. عشق به مانند روشنای آفتاب حس میگردد. اما روح بخش ترین احساسات انسانها شاید همین راه حل زیبای طبیعت برای بقای نسل آدمیان و تولید مثل آنها باشد.
مغر توسط مجموعه ای از مواد شیمیایی اثر بخش، ما را در دام
عشق گرفتار می آورد. تـصور بر این است که در حال گزینش شریکی برای خود هستیم، در حالی که ممکن است طعمه ای دلباخته برای دام دوست داشتنی طبیعت بیش نباشیم.
آنگونه که شما تصور میکنید نیست…
روان پژوهان نشان داده اند در حدود ۹۰ ثانیه تا ۴ دقیقه زمان لازم است تا شما درباره
عشق کسی تصمیم گیری نمایید.
تحقیقات گویای این مطلب میباشند:
%۵۵ از طریق زبان جسمانی علاقه پدید می آید
%۳۸ از طریق لحن صدا و سرعت سخن گفتن
فقط %۸ از طریق گفتگو عاشق میشوند

روانشناسان برای
عشق سه مرحله پیشنهاد نموده اند: شهوت، مجذوبیت و تعلق. هر کدام از این مراحل بدلیل وجود هورمونها و مواد شیمیایی خاصی ایجاد میشوند.
مرحله ۱: شهوت
این اولین مرحله
عشق بوده و در هر دو جنس زن و مرد بدلیل وجود هورمونهای جنسی استروژن و تستسترون پدید می آید.
مرحله ۲: مجذوبیت
زمانی شگفت انگیز، هنگامیکه به
عشقی حقیقی مبتلا شده اید و بسختی میتوانید به دیگران فکر کنید. دانشمندان بر این باورند که سه انتقال دهنده عصبی اصلی در این مرحله دخیل میباشند: آدرنالین، دوپامین و سروتونین
آدرنالین
مراحل ابتدایی علاقمندی به یک فرد باعث فعال شدن واکنشهای استرس زا و افزایش سطح آدرنالین و کرتیزول در خون می گردد. این فرآیند تاثیر فریبنده ای در فرد ایجاد میکند: وقتی او را برای اولین بار می بینید بدنتان عرق می کند، قلبتان سریعتر میتپد و دهانتان خشک میگردد.
دوپامین
یک زوج تازه ازدواج کرده تحت معاینه مغزی قرار گرفتند و مشخص گردید که میزان سطح دوپامین که نوعی انتقال دهنده عصبی بشمار میرود در آنها بالا است. این هورمون از طریق رهاسازی حس شدیدی از لذت، باعث تحریک میل و رغبت در شخص میگردد. این دقیقاً همان تاثیری است که بعد از مصرف کوکائین در مغز بوجود می آید!
نتایج آزمایشات دال بر وجود مقدار قابل توجهی از دوپامین در اغلب زوجین میباشد: افزایش انرژی، کاهش نیاز به خواب و غذا، حواس متمرکز و لذتی مطبوع در کوچکترین جزئیات رابطه.
سروتونین
و در انتها سروتونین، یکی از مهمترین هورمونها، که باعث میگردد بسیار زیاد به معشوقتان فکر کنید.
آیا
عشق شیوه تفکرتان را تغییر می دهد؟
در یک بررسی علمی مشخص شد که در مراحل اولیه ایجاد
عشق ( مرحله مجذوبیت ) نحوه فکر کردن دچار دگرگونی شگرفی می شود. از بیست زوج جوان که ابراز علاقه بسیار شدیدی نسبت به هم می نمودند، دعوت بعمل آمد تا مشخص گردد که آیا مکانیزم تفکر دائمی به معشوق در مغز با مکانیزمی که باعث بروز اختلال وسواس فکری-عملی میشود ارتباطی دارد یا خیر.
با تحلیل نمونه های خونی گرفته شده معلوم گردید که میزان هورمون سروتونین در زوجهای جوان با سطوح پایین این هورمون در بیماران وسواس فکری-عملی برابری میکند. ۳ مرحله
عشق

تعلق
عشق نیاز به ناپیدایی دارد
افرادی که بتازگی عاشق هم شده اند صورتی خیالی، شاعرانه و ایده آل به شریک زندگیشان می بخشند، محاسنشان را بزرگ نمایی نموده و عیوبشان را می پوشانند.
همچنین زوجهای جوان، خودِ رابطه را نیز متعالی جلوه می دهند و تصور میکنند که رابطه شان از هر زوج دیگری صمیمی تر و زیباتر است. روانشناسان معتقدند که ما به چنین نگرش خالصانه ای نیازمندیم. این نگرش باعث میگردد، تا زمان وارد شدن به مرحله بعدی
عشق
، یعنی تعلق، در کنار یکدیگر باقی بمانیم.

 شخصی کاملاً غریبه را بیابید.
به مدت نیم ساعت اطلاعاتی صمیمی درباره زندگیتان در اختیار یکدیگر قرار دهید.
سپس به مدت چهار دقیقه بدون اینکه حرفی بزنید عمیقاً به چشم های هم خیره شوید.
یک روانشناس مشهور که در حال مطالعه دلایل عاشق شدن انسانها میباشد، از چندین زن و مرد درخواست کرد تا سه مرحله بالا را انجام دهند و متوجه گردید که بسیاری از زوج ها بعد از یک آزمون ۳۴ دقیقه ای عمیقاً احساس مجذوبیت می نمودند. دو زوج مورد مطالعه وی بعدها با یکدیگر ازدواج کردند.

 

 

 

سوال : من واقعاً عاشقم؟

 

عاشق چیست؟ آیا شکل شدیدتری از دوست داشتن است؟ یا چیز کاملا متفاوتی است؟ آیا انواع بسیاری از عشق وجود دارد؟ یا همه گونه عشق، اساساً یکسانند؟ با اینکه شعرا و فلاسفه طی اعصار، و اخیراً ، روان شناسان اجتماعی، این پرسش ها و پرسش های مشابهی را دربار? عشق مطرح کرده اند که هنوز نیاز به پاسخی دارند که همه بتوانند با آنها موافق باشند، چنین می نماید که مشکل تعریف عشق، دست کم تا اندازه ای، در این واقعیت نهفته است که عشق، یک حالت واحد و تک بعدی نیست، بلکه پدیده ای نسبتاً پیچیده و چند وجهی است که افراد، آن را در انواع روابط بسیار گسترده ای تجربه می کنند.البته ما واژه عشق را برای توصیف روابط ی چون همسران ،والدین و فرزندان و دوستان نزدیک به کار می بریم.
با توجه به این پیچیدگی، روان شناسان اجتماعی، رویکردهای گوناگونی را برای طبقه بندی و توصیف
عشق در صور بسیار آن ایجاد کرده اند. برخی از روان شناسان عشق ورزی را به لحاظ مفهومی، متفاوت از دوست داشتن می دانند. بنابراین، عشق ورزی صرفاً مقدار بیشتری از دوست داشتن نیست، بلکه معمولاً مستلزم مجموعه ای از احساسات و نگرانی ها درباره معشوق است که از نظر کیفی متفاوتند. از این دیدگاه، دوست داشتن با تمجید و تحسین و محبت دوستانه، همراه است، آنچنان که با عناوینی از این قبیل منعکس می شود: « همان شخصی است که من دوست داشتم مانند او بودم ». بر عکس عشق ورزی، عموماً در بر دارنده احساسات نیرومند وابستگی، صمیمیت، و یک نگرانی عمیق برای بهروزی معشوق است. مثلاً، « اگر هرگز نتوانم با ............... باشم، بدبخت می شوم» (وابستگی) ، و«احساس می کنم که تقریباً در هر زمینه ای می توانم به ............... اعتماد کنم» (صمیمیت).
سه مولفه اصلی
عشق : همدلی و صمیمیت، تعهد و پایبندی، شور و اشتیاق
بدیهی است که راه های بسیاری برای توصیف
عشق وجود دارد. یک طبقه بندی به ویژه مفید ، مثلث عشق است که توسط استرنبرگ مطرح شده است. او عشق
را باترکیب سه مولفه اصلی ترسیم می کند

عاشقانه - - > www.Kocholo.org <

باران
همدلی و صمیمیت، تعهد و پایبندی، شور و اشتیاق
صمیمیت به احساس نزدیکی و پیوستگی با معشوق اشاره دارد. اشتیاق به جنبه های گرم یک رابطه اطلاق می شود، یعنی هیجانی که نسبت به یار خود احساس می کنید، به انضمام کشش و جاذبه جنسی. تعهد متشکل از دو تصمیم است، تصمیم کوتاه مدت در جهت
عشق ورزی با یار خود، و تصمیم بلند مدت برای حفظ و نگهداری آن عشق و باقی ماندن با یار« تا مرگ شما را از هم جدا کند ».
مثلث
عشق استرنبرگ، تنها یک مدل برای بیان عشق تکامل یافته است. وی معتقد بود که عشق می تواند تنها متشکل از یکی از این مولفه ها یا ترکیبی از این سه جزء باشد. بدین ترتیب، از آنجا که سه مولفه تشکیل دهنده عشق شور و اشتیاق، صمیمیت و تعهد به هفت شکل می توانستند با همدیگر ترکیب شوند، جدول زیر توانست هفت نوع عشق را طبقه بندی کند.
هفت سبک
عشق ورزی
- سبک دوستانه یا رابطه از روی علاقه: در این رابطه فقط مولفه صمیمیت وجود دارد و شما به طرف مقابل تنها بر اساس درک و فهم متقابل رابطه گرم و صمیمی برقرار می کنید. در این رابطه شور و اشتیاق و تعهد دراز مدت وجود ندارد.
- سبک شیفتگی یا شیدایی : که در واقع باعث یادآوری این ضرب المثل می شود که « در نگاه اول، نه یک دل بلکه صد دل عاشق شده است » می باشد و به آن
عشق

در نگاه اول هم گفته می شود. در این جا فقط مولفه شور و اشتیاق وجود دارد. فرد طرف مقابل را فقط به خاطر احساس خاصی که از لحاظ جذابیت ظاهری در او ایجاد شده است می خواهد و این رابطه تا به سرانجام نرسد، ادامه پیدا می کند.
- سبک بی احساس یا پوچ: یک رابطه بی روح و درازمدت می باشد که افراد پیوندهای عاطفی خود را از دست داده اند و بر اساس عادت در کنار هم باقی مانده اند.

  سبک رومانتیک:

در این رابطه هم مولفه صمیمیت وجود دارد. نوعی عشق که هم بر اساس جذابیت ظاهری و هم بر اساس درک و فهم متقابل به وجود می آید و تعهد ضروری نیست.
دو نفر
- سبک مشارکتی یا رفاقتی: که به آن
عشق افلاطونی هم گفته می شود. دو طرف، یک رابطه آگاهانه دوستی با هم برقرار می کنند و صمیمیت هنوز وجود دارد. اکثر دوستی هایی که دوام پیدا می کند به این سبک عشق تبدیل می شوند، البته نقش شور و اشتیاق کمرنگ می شود.
- سبک احمقانه یا ابلهانه: فرد فقط بر اساس شور و اشتیاق دست به چنین رابطه ای می زند و اسیر گردباد هوس می باشد. در این رابطه مولفه صمیمیت هیچ گاه شکل نمی گیرد و طرفین احساس یاس و نا امیدی می کنند.
- سبک تکامل یافته: افراد برای رسیدن به آن سخت تلاش می کنند. در این رابطه هر سه مولفه شور و اشتیاق، صمیمیت و تعهد همزمان با هم وجود دارد.
بدون
عشق و علاقه و همچنین بدون برخورداری علاقه به دیگران، جسم و روح انسان پژمرده می شود و می میرد.اما امروزه زمانی که واژه ی عشق بکار برده می شود به اشتباه بیشتر دوست داشتن دو غیر همجنس به ذهن خطور می کند اما در حقیقت عشق همان دوست داشتن همنوعان و اطرافیان است و کمک و همراهی آنان برای زندگی بهتر.
در بحث علاقه مندی به جنس مخالف هم ، طبق نظر دین ما که برخواسته از شناخت صحیح از نیازهای انسان است باید کشش و علاقه بین دختر و پسری که قصد ازدواج دارند وجود داشته باشد اما در ضابطه و قانون مند.
عشق

واقعی در طول زمان و بعد از ازدواج بی



27 آبان 1389برچسب:, |








به نام خالق عشق

از هر کي پرسيدم عاشق واقعي کيست؟! گفت : عاشق واقعي کسي است که واسه ديدن و شنيدن صداي معشوق لحظه شماري کند، هميشه بخواد با اون باشه و هر لحظه دلتنگش بشه !اما به نظر من عاشق واقعي کسيه که فقط خوشبختي معشوقش رو بخواد ، و هيچ وقت ادعا نداشته باشه که اون  فقط مال خودشه . عاشق واقعي کسيه که معشوقش توي خونه قلبش باشه نه خونه ي واقعي ، تصويرش هميشه تو شبکيه ي ذهنش حک شده باشه نه شبکيه ي چشمش ، صداش هميشه پرده ي ذهنش رو به ارتعاش در بياره نه پرده ي گوششو ، هميشه و هر لحظه به يادش زندگي کنه نه اينکه فقط باهاش باشه. عاشق واقعي کسيه که ظاهر معشوقش رو نخواد ، باطن معشوقو بخواد . عاشق يه تصوير و يه نقاشي نباشه ، عاشق طنين صداي معشوق نباشه ، بلکه بايد عاشق فکرش ، قلبش و ادبو معرفت او باشد....

حالا اونايي که ادعا مي کنن عاشقند ببينيد اين چيزها رو در خودتون مي بينيد ، يه عاشق واقعي هستين و هيچ کي نمي تونه منکر اين حقيقت باشه



  عشقحقيقي چيه؟عاشق واقعي کيست؟
به چي مي گن
عشق حقيقي؟ کي عاشق است؟ کي معشوق؟ اصلا" عشق چيه؟ چه جوري عشق بوجود مياد؟ چرا مي گن عشق ؟

اصلا"ما عاشق هسيتم؟ مامي تونيم خودمونو را عاشق نشون بديم، ما
عشق حقيقي را مي شناسيم، ما عاشق حقيقي بوديم؟ماچه چيزهايي را براي داشتن يک عشق حقيقي مي شناسيم؟چرا اين روزها عشق ها راست نيستند؟ چرا اين روزها همه خيلي راحت دم از عشق مي زنند؟ چرا وقتي عشق را نمي شناسند از آن حرف مي زنند؟ چرا عشق را زير سوال مي برند؟ چرا دوست دارند خودشان را عاشق نشون بدن درصورتي که باطنا عاشق نيستند؟ چرا با عنوان عشق دل خيلي ها را مي شکنند؟ چرا دلشون مي خواد عشق را بي هويت و بي اساس جلوه بدهند؟ چرا عشق را بي آبرو و بي اهميت مي کنند؟ چرا عشق را با چيزهاي ديگر برابر مي دانند؟ چرا عشق را فقط تو هوس و لذت بردن مي بينند؟ چرا اين روزها عشق با هوس و شهوت يکي شده؟ مگه اينها خودشان تو اين دنيا زندگي نمي کنند؟ مگه اينها زندگي را دوست ندارند؟ مگه اينها نمي خوان روزي کسي را کنار خودشان داشته باشند؟ کسي که عاشقشون باشه، کسي که فقط مال آنها باشه؟ چرا نمي خوان عشق را بشناسند؟ چرا نمي خوان بفهمند که عشق خيلي بيشتر از آني که فکر مي کنند، ؟ چرا باعث مي شوند که ديگه کسي عشق را باور نداشته باشه؟ تا کسي دم از عشق مي زنه همه با شک و دودلي به آن نگاه کنند؟ چرا، چرا، چرا؟؟؟
به من گفت عاشقم، دوستش دارم و بدون اون هيچم و براي اون زنده هستم او رفت، تنها ماندزندگي کرد و معشوق را فراموش کرداز او پرسيدم از
عشق چه مي داني؟ برايم از عشق بگو
گفت:
عشق اتفاق است بايد بنشيني تا بيفتد

گفت:
عشق آسودگيست، خيال است خيالي خوش

گفت: ماندن است، فرو رفتن در خود است

گفت: خواستن و تملک است، گرفتن است

گفت:
عشق ساده است همين جاست دم دست و دنيا پر شده از عشق هاي زودگذر، عشق هاي سادهء اينجايي و عشق هاي نزديک و لحظه اي

گفتم: تو عاشق نبودي و نيستي

گفتم:
عشق يک ماجراست، ماجرايي که بايد آن را بسازي

گفتم:
عشق درد است درد تولدي نو، عشق تولد است به دست خويشتن

گفتم:
عشق رفتن است عبور است، نبودن است

گفتم:
عشق جستجوست، نرسيدن است، نداشتن و بخشيدن است

گفتم:
عشق درد است دير است و سخت است

گفتم:
عشق زيستن است از نوعي ديگر

به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام...؟

گفتم:
عشق راز است، راز بين من و توست، بر ملا نمي شود و پايان نمي يابد، مگربا مرگ
دانست که عاشق نبوده است


















اين چند روز
عشق هاي الکي را با همهء وجودم حس کردم، فرق بين عشق هاي راستين و حقيقي و الکي را فهميدم، دلم براي خيلي از عاشق هاي حقيقي که معشوقشان عشق الکي داشت سوخت، آنوقت بود  که با همه ی وجودم از خداي مهربانم مي خواستم که هيچ عاشق راستيني را به چنين دردي مبتلا نکنه، هيچ چيزي تو دنيا آدم را تا به اين حد خورد نمي کنه که بفهمي کسي را که با همهء وجودت، با همهء پاکي خودت، با همهء صداقتت دوست داشتي، عشقش به تو راست نباشه و الکي دم از عشق و دوست داشتن مي زده
دل هاي بزرگ و احساس هاي بلند
عشق هاي زيبا و پرشکوه مي آفرينند، عشق هايي که جان دادن در کنارش شور انگيز است، اما کدام معشوقي مخاطب راستين چنين عشقي مي تواند باشه؟ اين عشق ها هميشه تو فضاي جادويي اسطوره و افسانه سر گردانند و تو دل کلمات شعر و  ناله هاي عاشقانه موسيقي و تو روح ناپيداي هنرها و يا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خيال و تنهايي چشم به راه آمدن کسي هستند که مي دانند که نمي آيد! راستي چرا عشق ها راستند و معشوقها دروغ؟! تازه مگه عشق به بيتابي شورانگيز دل در جستجوي گم کردهء خويش نيست؟ معلوم است که من از عشق هاي بزرگ حرف مي زنم نه عشق
هاي شديد از نيازي که زادهء بدون او به سر بردن است نه احتياجي که فقر بي کسي است، ترس از مجهول ماندن نه درد محروم بودن.














ميداني: عاشق شدن آسان است اما عاشق موندن خيلي سخت است! خيلي ها عاشق مي شن، شايد خيلي شديد دلبسته بشن، اما چون
عشق را نشناختند، چون عاشق حقيقي نبودند، چون هنوز حقيقت عشق را درک نکردن، چون عشق را در نياز مي ديدند، چون عشق را تنها در ترک تنهايي مي ديدند، چون عشق را در رفع احتياجشون مي ديدند، چون تشنهء عشق بودند نه لايق عشق ، چون به دنبال کسي بودند که بتوانند باهاش زندگي کنند نه اينکه نتونن بدون آن زندگي کنند، چون عشقشون يک عشق خام بوده و عشق خام کلام دوستت دارم را ابراز مي کنه چون به معشوقش محتاج است، اما عشق پخته به معشوقش محتاج است چون دوسش داره، براي همين خيلي زود عشقشون سرد مي شه و از بين ميره، آنوقت هست که تنفر بوجود مياد و عشق جلوهء خودش را از دست مي ده!!






ولي اي عزيز من!

تو نگاه عاشقانه ات را عاشقانه نگهدار و کلام سادهء عاشقانهء خودت را خالصانه بگو و هميشه به ياد داشته باش شبه
عشق در کنار عشق بوده است! "دوستت دارم" جمله اي که عاشقانه شايد روزي هزار بار بهم مي گوييم، شايد قشنگ ترين و در عين حال مناسب ترين جمله براي حال عاشقا باشد، اما اي کاش هميشه صادقانه و از ته دل و مهم تر از همه جاوداني باشد! عاشق باش، صادق باش، پاک باش، بخشنده باش و بدون انتظار!!

عادت همه چيـز را ويران مي کند و از بين مي برد، واي به روزي که چيزي ـ حتي
عشق ـ عــادتـمان بشـه، عاشق کم است و حرفهاي عاشقانه فراوان، ديگر سخن گفتن عاشقانه دليل عشق نيست و آواز عاشقانه خواندن دليل عاشق بودن نيست، عشق کلمه نيست که عاشق شدن حرفي بشود، عشق تکرار نفس هاي عاشق و معشوق است، آرام آرام مياد و مي رود و عاشق را از طراوت مرورش سرشار مي کند، عشق کلمه نيست که ما را در بند زمان اسير کنه و محدود به يک موقيت و زمان باشه، عشق جاوداني است، عشق بخشيدن است، عشق فراموش کردني نيست، بلکه بخشيدن است، عشق گوش دادن نيست، بلکه درک کردن است، عشق ديدن نيست، بلکه احساس کردن است، عشق جا زدن و کنار کشيدن نيست، بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است، عشق هميشه به يادش بودن است، عشق دلشورهء آن را داشتن است، عشق يعني غرورت را بخاطرش بشکني، عشق يعني براي موفقيت آن هر کاري بکني، نه اينکه آن را نردباني براي بالا رفتن خودت قرار بدي و آن را بشکني، عشق يعني در همه حال آن را کنار خودت حس کني، عشق يعني به جز آن کس ديگه اي برات مهم نباشه، عشق صداقت داشتن است، عشق راست بودن است، عشق پاک بودن است، عشق خيانت نکردن است، عشق همهء وجودت را بخشيدن است، عشق انتظار نداشتن است، پاکترين عشق آنجاست که انتظاري نباشه، پاکترين عشق آنجاست که صداقت و پاکي باشه!!!

عشق
؛ بخشيدن، از خود گذشتن، درک کردن، احساس کردن، صبر داشتن، انتظاري نداشتن، راست بودن، پاک بودن، يکي بودن، همراه بودن، دوست بودن، همدل و همزبان بودن، ايمان داشتن و با معشوق به خدا رسيدن است!!...



27 آبان 1389برچسب:, |

1. 

 

 

       چقدر سخته که بدونیم آخرین روزه که کنارهم هستیم، برای آخرین باره که میتونیم تو چشمهای هم زل بزنیم
چقدر سخته هر دو احمقانه به هم لبخند بزنیم و بدونیم که تا چند ساعته دیگه شونه یی برای گریه هامون وجود نداره
چقدر سخته تو چشمهای همدیگه هنوز شوق موندن رو ببینیم اما غرورمون اجازه نده بگیم هنوز عاشقیم
چقدر سخته وقتی دستهای همدیگرو گرفتیم به این فکر کنیم که شاید فردا دستهای یه غریبه جای دستامون رو پر کنه
چقدر سخته وقتی برای آخرین بار همدیگرو در آغوش می گیریم و یه عالمه حرف داریم که بزنیم اما سکوت کنیم
چقدر سخته وقتی در تلخ ترین لحظه پر از گریه ایم، جوری بخندیم که در شیرین ترین لحظه ها نخندیده ایم
چقدر سخته وقتی برای آخرین بار صورت همدیگرو می بینیم،، با لبخند بگیم: آرزو دارم خوشبخت بشی،، وخداحافظ
و چقدر سخته وقتی هر کدوم به سمتی بر می گردیم و می رویم و حتی به پشت سر مون هم نگاه نمی کنیم...
و تنها چیزی که از اون همه خاطره به یادت میاد این شعره :
زندگانیم و زمین زندان ماست زندگانی، درد بی درمان ماست
راندگانیم از بهشت جاودان وین زمین زندان جاویدان ماست
گندم آدم چه با ما کرده است که آسیای چرخ سرگردان ماست
جسم قبر، جامه قبر، خانه قبر باز لفظ زندگان، عنوان ماست
جمع آب و آتشیم و خاک و باد این بنای خانه ی ویران ماست

میزبان را نیز با خود می برد مهلت عمری که خود مهمان ماست

 



23 آبان 1389برچسب:, |

روزها پسرکی بود عا شق دخترکی
گذشت و دخترک نیز عاشق شد
هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت
گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن
مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را
شروع میکردن اونقدر لذت میبردن
که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن.
روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن
تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت
پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه
سریع اونو به بیمارستان رسوند .
دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟
پسرک سرش را بالا گرفت
و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . .
دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او
گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد .
دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد.
اون رفت و آزمایش داد .
روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت .
وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قلف شده بود.
رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت: . . .
ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد.
از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه
تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی
حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده .
روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت.
برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت.
ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد.
هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او
خواهش کرد که بگوید .
اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت :
اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم.
دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود.
برای آرامش پسرک قبول کرد.
روز بعد دخترک آمد.




ادامه مطلب
23 آبان 1389برچسب:, |

 

به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را

 

 

که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را

 

پس از خاموشی چشمت بدم می آید از

 

که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را

 

نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست

 

که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را

 

به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم

 

که شايد بشكنم يك شب سكوت خانه خود را

 

 چو ديدم شمع بالايت سحر را در نمي يابد

 

  ميان شعلــــه افكندم پــر پروانه خود را

 

*********************************************************************

 

 

 

 

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

 

 

 

زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

 

 

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه



21 آبان 1389برچسب:, |

رویا....

 
 

 

چقد

چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم

انقدر کوچیک بود دنیا که منو تو توش جا می شدیم

مجنون یه شب جراتشو میداد امانت دست تو

اون وقت ما تا اخر عمر راهی صحرا میشدیم

اگر ما اونجوری بودیم نیاز به قایقی نبود

اروم سوار موجایه بلند دریا میشدیم 

همه میگن که اسمون خم شده زیربارعشق

اون چیزی نیست!

ما واسه هم خم میشدیم ....تا میشدیم

اگر یکی دلش نخواد پاییز تموم شه وبره

تا ته دنیا واسه اون شب شب یلدا میشدیم

چقدر دلم می خواست همه حرفامون رو بخونن

مثال عاشقا واسه تموم دنیا میشدیم

چقدر دلم می خواست دیگه من وتو در میون نبود

همدیگرومی بوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

تقویم های ما اگر امروز رو خیلی دوست نداشت

چشمامونو می بستیمو فردا سحر پا میشدیم

چقدر دلم می خواست دلت پیشه یکی دیگه نبود

حتی اگه یه مدتی تنهای تنها می شدیم

باشه برو نداشتن حوصله رو بهانه کن

ما هموناییم که پیش ادما رسوا می شدیم

تجربه ی اومدنت یه درده مثله رفتنت 

کاش واسه هم معجزه ی روزمبادا می شدیم

بزار اینو اخره سری یدونه ارزو کنم

کاشکه باهم عاشق هم فقط

 تورویامیشدیم ..............

 



21 آبان 1389برچسب:, |

 

عصر روز پنج شنبه درایستگاه منتظراومدن اتوبوس بودم. پدرودختری به ایستگاه اومدن ونشستن.هردو ظاهری بسیارفقیرانه داشتند. دخترک معصوم، لباس کهنه ای به تن داشت خیلی کهنه.
اتوبوس نیومد پدردخترک تصمیم گرفت که تاکسی بگیره ولی راننده ها با مقصدی که اون میخواست هم مسیر نبودن. خسته شد و روی صندلی نشست.وقتی به دخترک نگاه نمی کردم بهم چشم می دوخت وقتی نگاهش می کردم چشم ازم برمی داشت به همین خاطربه او چشم دوختم و یک لحظه هم ازش چشم برنداشتم.
نگاهم نمی کرد تا زمانی که بی طاقت شد و نگاه کرد رنگ چشماش سبز بود ونیازمند محبت.مدام چشمهایش راجمع می کرد تا منو واضح ببینه ازاینجا شد که فهمیدم چشمهاش کم سو ست.همین طور به هم زل زده بودیم.اتوبوس نیومد .پدرش دوباره بلند شد و تصمیم گرفت تاکسی بگیره ولی راننده ها باز هم اون مقصدی که او در نظرداشت رو نمی رفتن.وقتی برگشت تا روی صندلی بنشینه با دیدن ما یکه خورد چون دخترش سر روی شونه هام گذاشته بود ومی خندید من هم دستهای او را در دستام فشار میدادم ونوازش می کردم.
پدرش جلوآمد و روبه دخترش کرد و گفت :نجوا! خانم را اذیت نکن .من بدون لحظه ای صبر گفتم نجوا یک فرشته ست و فرشته ها کسی را اذیت نمی کنن. واینطور شد که سر صحبت بازشد.
پدرنجوا میگفت: دخترش، مادر خود را دربدو تولد ازدست داده و تا حالا یاد نداشته که نجوا با یک خانم چنین رفتاری را ازخودش نشون بده.او از همه گریزون بود اگه کسی می خواست به او دست بزنه جیغ می کشید ولی الان با تو ارتباط عاطفی برقرار کرده . او می گفت کم کم نجواداره بینایی اش را از دست می ده و تنها راه نجاتش گرفتن چشم است اگر کسی پیدا بشه که نمی شه چشم هایش را به دخترش بده . دخترش کورنمیشه
حرف هایش جگر منو سوزوند .قلبم آتیش گرفت و اشک در چشم هام حلقه زد. اتوبوس خیلی دیرکرده بود نمی دونم چرا حتما حکمتی در کار بوده. به نجوا نگاه کردم و با تمام وجودم او را در بغلم فشار دادم و از درون گریستم و از برون خندیدم ناراحتی خودمو فراموش کرده بودم.آخه من از بیماری سختی رنج می برم امیدی به زنده بودنم نیست پدر و مادرم نذر و نیازها ی زیادی کردن ولی بی فایده بود رفتنی بودم رفتنی.
ناراحتی وغصه به بیماری ام اضافه می کرد.با دیدن آن صحنه و حرف های آن مرد دلم آشوب شد یک لحظه نفهمیدم چی شد از حال رفتم چشم هام رو که باز کردم روی تخت بیماستان بودم ومامانم با چشم های نگران نظاره گراحوالم بودقضیه را برام تعریف کرد و گفت براثرفشار روحی که به من وارد شده بود در ایستگاه اتوبوس بیهوش شدم وآن پدرودخترمنو به بیمارستان رسوندن.همون جا تصمیم گرفتم چشم هامو به نجوا هدیه بدم چون او بیشترازمن به این چشمها نیاز داره .
...
من چند روزی بیشتر زنده نیستم. نا بینا مردن با بینا مردن برام هیچ فرقی نداره این موضوع را با مامانم درمیان گذاشتم عصبانی شد و گفت دیگه حق به زبان آوردن همچین حرف هایی را ندارم .به پدرم گفتم او هم مثل مامانم رفتار کرد اصرار کردم اشک ریختم التماس کردم راضی نشدن که نشدن.
حکومت نظامی راه انداختم وتهدید کردم که اگه به خواسته هام عمل نکنند دوا ودرمون را ادامه نمی دم ، لب به هیچ غذایی نمی زنم و آبی هم نمی خورم تا بمیرم .وهمین کار را هم کردم ونتیجه بخش بود چون اگر ادامه می دادم زودتر از وقت موعودی که پزشکان برام در نظر گرفته بودن به دیار باقی می شتافتم واین برای خانواده ام گرون تمام می شد.آنها تسلیم شدن. همه چیز برای نابینا شدن مهیا شد.منو به اتاق عمل بردند. چشم های قهوه ای ام ا از صندوقچه وجودم بیرون کشیدند و در صندوق وجود نجوا گذاشتن .عمل موفقیت آمیز بود.
...
وقتی که به هوش اومدم از مامانم پرسیدم که چرا هوا تاریکه ازش خواستم لامپ را روشن کنه آخه من از تاریکی می ترسم که ناگهان مامانم گریه کرد و پدرم گریه کنان از اتاق خارج شد تازه فهمیدم که چه اتفاقی برام افتاده.حس عجیبی داشتم فقط به مرگ فکر می کردم که آیا می تونم عزاییل راببینم یا که او در تاریکی خودم، جان بی مقدارم رو خواهد گرفت من فقط سیاهی می دیدم و نجوا دنیای رنگی را نظاره گر بود.بهش حسودی کردم.
پدر نجوا ازخوشحالی می گریست و پدر من هم ازناراحتی.در بیمارستان تحت مراقبت بودم ولی نجوا مرخص شده بود پس از چند روزنجوا بینایی کاملش رو بدست آورد وبه عیادتم اومد.دیگه لازم نبود برای واضح دیدن آدم ها چشم هاش روجمع کنه، این را حس می کردم . چشمهای قهوه ای من درصورت او به صا حب قدیمی اش نگاه می کرد
نجوا نزدیکم اومد دستام رو روی صورت وچشم هاش کشیدم چه حرارتی در نگاهش بود. انگار چشمهام برای او ساخته شده بودن.من چشمی نداشتم تا بگریم، جاش خالی بود.خودم رو پیشش خندان جلوه دادم.
نجوا یه تیکه پارچه باریک سبز روبه مچ دست راستم بست و گفت :تو حالت خوب میشه من مطمئنم بعد رفت و تنها شدم. یک لحظه از کاری که کردم پشیمان شدم وقتی به یاد مرگ افتادم ناراحتی ام بر طرف شد .
...
در بیمارستان حالم روز به روز بهتر و بهتر می شد طوریکه در آزمایشی که از من گرفتند هیچ اثری ازبیماری ام نبود سالم سالم بودم.من شفا پیدا کرده بودم ، یک معجزه.
والدینم نمی دانستند که از این موضوع باید شاد باشند یا ناراحت چون می دانستند که من باید تمام عمرم را با عصای سفید زندگی کنم.



21 آبان 1389برچسب:, |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

آپلود عکس

خرید اینترنتی

فال حافظ

قالب وبلاگ

 

آپلود عکس

خرید اینترنتی

فال حافظ

قالب وبلاگ